آزمون الهی...
در یکی از زلزلههای بزرگ کشور، تلویزیون گزارش مستقیمی پخش میکرد. یک روحانی معروف در کنار بنایی مخروبه مخاطبان را به یاد آزمون الهی میانداخت و در باب فلسفهی قضا و قدر و طمأنینهی مؤمنین در بلایا سخنان میفرمود. ناگهان پس لرزهای آمد و بنای نیمه مخروبه لرزید. مرد خدا که دقیقاً در بدترین زاویه قرار داشت دستپاچه شد و فرار کرد. دوربین و پخش هم فرصت قطع نداشتند و به طور رفلسکی مرد خدا را تعقیب میکردند. حاج آقا نفسزنان با رنگی زرد در زمین خالی دور از ابنیه ایستاد و گفت استغفرالله ربی و اتوب الیه. خلاصه چنان پریشان احوال شد که فراموش کرد همین دقیقهی پیش ما بندگان عاصی خدا را درس طمأنینه میداده است.
ویدئوی استاد شجریان را دیدم که با سرطان دست و پنجه نرم میکند. نوع نگاهش به بیماری را خوشم آمد. اینکه با بیماریاش شوخی میکند و به آن میخندد. شجریان مرد بزرگی است. انسانهای بزرگ خصلتهای مشترکی دارند. شاید به هرکسی دیگر بگویید به سرطان مبتلا شدهاید مثل آن مرد خدای تلویزیون از ترس سرطان بمیرد نه از خود سرطان. اما شجریان با آن شوخی میکند. آن را به سخره میگیرد.
شاید بگویید سرطان بیماری پرخرجی است و شجریان پولدار و معروف است و غم دوا و دکتر و بیمارستان را ندارد. اما این خیلی قضاوت درستی نیست. اگر شجریان پولدار و معروف است به دلیل همان خصلتهایی است که امروز سرطان را به بازی میگیرد. موسیقی شجریان، نشانگر چیزی فراتر از هنر در او است. از عمق جانی پخته و سوخته در فلسفهای آزموده و ابتلا یافته بیرون میآید. انسانهایی که پیشتاز میشوند و میتوانند جوامع را برانگیزانند و به حرکت دربیاورند یا روحها را تکان بدهند خود قبلاً تا تهِ تهِ خط این دنیا رفتهاند. دست به انتخابها و گزینشهای مهم و حتی مرگباری زدهاند که خیلیها این کارها را نتوانستهاند یا نمیتوانستهاند انجام دهند. به عبارتی در تحت نظریات داروین اینها گونههای مقاومتری برای بقای نوع هستند.
حتی به گمان من، یک پزشک اگر برای خودش مسئلهی مرگ و زندگی حل نشده باشد و اگر نتوانسته باشد فراسوی حیات را ببیند در طبابت ره به جایی نمیبرد. اگر کسی از این عرصهها گذار نکرده باشد نه میتواند تسکین دهد و نه درمان کند.
شجریان الان 15 سال است که به سرطان مبتلا شده است و در همین 15 سال بسیار ترانهها خوانده است. آیا کسی توانسته است از نواهای او درد شخصی و پنهان او را تشخیص دهد؟ ما همه به خودمان فکر میکنیم به احساس خودمان. به التذاذ ادراکی خودمان. خواننده برای ما یک مدیاست. به همین خاطر است که همیشه کسانی که ما را به التذاذ مطلوبمان میرسانند فراموش میکنیم چون فقط خودمان را میبینیم.
جایی میخواندم وقتی ادیب پیشاوری درگذشت، در تدفین او بانویی سیاهپوش را دیدند که در دور ایستاده. کسی او را نمیشناخت. یعنی پوشیده بود. بعد فهمیدند او قمرالملوک وزیری بوده است. من نمیدانم چه رابطهای بین قمر در اوج شهرت و ادیب تارکالدنیا بوده است. شاید قمر سرودههای او را میخوانده و روحش با آنها پیوند خورده و دقیقاً میفهمیده ادیب در چه ساحتی زندگی میکند و این شناخت او را به آنجا کشانده بوده است. میخواهم بگویم این مجموعه انسانها در یک افق دیگری با هم زندگی میکنند. در یک اتمسفری مربوط به خودشان. شجریان در سپهر سعدی و حافظ زندگی میکند. حکومتها باید قدر اینها را بدانند. به آتمسفر آنها تعرض نکنند. بگذارند آنها آزادانه زندگی کنند. آنها هستند که جوامع را به پیش میبرند. به جوامع امید میدهند. برای بقیهی انبوه انسانهایی که ما هستیم انگیزهها را برمیسازند و معانی حیات را در حد فهم ما تنزیل میدهند.
به امید آنکه مرغ سحر دوباره ناله سر بدهد و داغ مارا تازهتر کند که ما قرنهاست در این فلات با داغ زیستهایم.
روزهاتون شاد شاد...تقدیرتون قشنگ...از ته دل عیدتون مبارک خیلی خوشحال میشم عزیزم به منم سر بزنی
9865