اصولا چرا نواندیشی دینی روحانیت ستیز است؟
پاسخ:یک مقدارش به طور کلی به ماهیت روحانیت و یک مقدارش هم به عملکرد روحانیت در طول تاریخ مربوط میشود.
اولا قوام روحانیت به تعبد است.یعنی تا وقتی روحانیت زنده است که روحیه تعبد در مردم زنده بماند،تا وقتی قشری،صنفی،یک لایه اجتماعی به نام روحانیت وجود دارد که مردم سخنان آنها را متعبدا و بدون چون و چرا بپذیرند.از این نظر روحانیت در واقع طالب اتوریته و مبتنی بر اتوریته است؛اتوریته به معنای تعبد و ولایت.هر جا ولایت و تعبد نباشد،روحانیت نقشی ندارد.این اختصاص به روحانیت ما هم ندارد.
فرق یک روحانی با یک استاد دانشگاه این است که استاد دانشگاه هر قدر هم عظمت مقام علمی و فکری داشته باشد،اگر دانشجو به سخن او اشکال و اعتراض کرد و طالب برهان و استدلال شد،عملی ناهنجار انجام نداده.یعنی دانشجو وقتی از استاد خود،سوال یا به حرف او اعتراض میکند یا از او دلیل و برهان میخواهد،عملی ناهنجار نکرده.دانشگاه همین است ولو آن استاد انیشتین باشد.اما اگر مرید یک روحانی بخواهد در مقدماتش خدشه وارد کند،عملی ناهنجار انجام داده.زنده بودن روحانیت به این است که بگوید:چون من میگویم الف،ب است،شما هم بپذیرید که الف،ب است.چیزهایی هم که در میان ما متداول شده است،مثل"عالم را با جاهل بحثی نیست"ناشی از همین مساله است.یعنی عالم از جاهل اطاعت می طلبد.عالم هرگز با جاهل مباحثه ندارد.
روشن اندیشی اساسا با تعبد مخالف است،اصلا تعبد،سخن بی دلیل را قبول کردن و خلاف فطرت انسان است.بنابراین باید آنرا به حداقل کاهش داد و روشن اندیشی هم همین را میخواهد.این در روشن اندیشی دینی نمی تواند به صفر برسد؛به حداقل میرسد.از این نظر است که می بینید روحانی به صورت سمبلیک هم روی منبر می نشیند یعنی از موضع بالا با مخاطبش مواجه می شود.یعنی اصلا بنا نیست که من و مخاطبان کنار هم بنشینیم،من در واقع بالا هستم.من بین آسمان و زمینم.از آسمان یک چیزهایی را می گیرم و به زمینیان تحویل میدهم و بنابراین زمینیان در موضع برابر با من نیستند؛باید حرف شنوی داشته باشند.روشن اندیشی با روحیه تعبد و کسی را فوق چون و چرا دانستن و اینکه چون آیت ا..یا فلان حاج آقا فرموده اند پس اینطور است مخالف است.
ثانیا کارکرد اجتماعی که روحانیت شیعه در طول تاریخ کشور ما داشته نمی تواند با روشن اندیشی سازگاری داشته باشد.لااقل در طول تاریخ تشیع،واقعا روحانیون برای زندگی خود بر دوش مردم سوار شده اند.دست کم از زمان سیدرضی و شریف رضی،یعنی تقریبا از قرن چهارم به این سو،روحانیت شیعی(به تبع روحانیت یهود)دیگر از بقیه مردم جدا شد و لباس مخصوص پوشید.از آن به بعد واقعا روحانیت اعاشه ای غیز از مردم نداشت.علمای ما قبلا سراج،زجاج،سکاک و...بودند،یعنی هریک شغلی داشتند،مثلا سبزی فروش بوده.با چرم و زین درست کردن و شیشه گری سروکار داشته،عالم دینی هم بوده.ولی در این هزار سال روحانیت دیگر فقط از راهی که به مردم دین آموزد دنیای خودش را تامین میکند.
حال اگر مردم بخواهند از منبعی غیر از روحانیت دین بیاموزند،آنها دیگر وجوهات شرعی را نمی گیرند و خوب معلوم است چه میشود.روشن اندیشی دینی از این لحاظ در واقع یک رقیب جدی برای روحانیت است،چون همان کار روحانیت را میکند،یعنی به مردم دین میدهد با این تفاوت که روحانیت در عوض دادن دین،یک دنیایی را میگیرد ولی روشن اندیشی دینی نه اهل خمس و زکات و سهم امام است و نه چیز دیگر؛این است که بالقوه برای روحانیت چیز خطرناکی است.این البته دیگر اختصاص به روحانیت ما دارد چون همه روحانیت در طول تاریخ دقیقا این جوری نبودند که از راه دنیای مردم اعاشه کنند.
نه فقط معیشت روحانیت از این راه تامین شده،بلکه قدرت،حیثیت،و اقتدار اجتماعی اش هم از این راه به دست آمده است.یعنی فقط مساله این نیست،که من ماهی n تومان از مردم کسر کنم و با آن زندگی بگذرانم،مساله این است که در ضیافت بالا بنشینم و مسجد و محراب و حل و فصل امور به دست من و قول من،قول فصل و حجت باشد و در منازعات قاضی باشم.پس مساله مادی به معنای تنگ آن نیست،مساله صلاحیت اجتماعی روحانیت هم هست.
مصطفی ملکیان،موانع نو اندیشی دینی در ایران