آسمان دارابکلا

آسمان دارابکلا

آسمان دارابکلا
آسمان دارابکلا

آسمان دارابکلا

آسمان دارابکلا

خود بزرگ بینى و تکبر

خود بزرگ بینى و تکبر

محمود فتحعلی خانی                                    

خود را برتر از دیگران دانستن «کبر» نام دارد. اگر کسى به بیمارى کبر مبتلا شود و از دیگران انتظار احترام و اکرام داشته باشد و فخر فروشى کند متکبر است. بنابراین کبر نوعى خودشناسى نادرست است که به رفتارى نادرست با دیگران مى‏انجامد. این خودشناسى نادرست به هنگام ارزیابى خود در مقایسه با دیگران پدید مى‏آید و ریشه در عجب دارد.

عجب نیز نوعى خودشناسى بدون مقایسه با دیگران است کسى که کمالات موجود در خود را بزرگ بشمارد و در داشتن آن کمالات خود را مرهون خداوند نداند گویى که خود پدید آورنده آنهاست دچار عجب است بنابراین اعجاب به خود خودشناسى نادرستى است که از ضعف رابطه معرفتى انسان با خداوند ناشى مى‏شود. موحد راستین دچار چنین خطایى، نمى‏شود؛ او همه چیز را از خدا مى‏داند و هر ویژگى یا فعل ارزشمندى را که در خود مى‏یابد، ناشى از لطف و اراده الهى مى‏داند.

اگر کسى دارایى‏هاى خود اعم از توانایى بدنى یا فکرى، علم و معرفت، عبادت، مال و ثروت و هر کمال دیگرى را از خدا نداند در خطر ابتلا به بیمارى کبر است؛ زیرا انسان ناگزیر تفاوت‏هایى با دیگران دارد و در مقایسه خود با دیگران داورى او از دو حال خارج نخواهد بود یا واقعا خود را از دیگران بزرگ‏تر مى‏یابد و کمالات خود را بهتر مى‏بیند و یا در مقام مقایسه برخى از کمالات دیگران را برتر مى‏یابد.

هر مقایسه‏اى بر اساس یک معیار و میزان صورت مى‏گیرد اگر میزان و معیار مقایسه افراد مقدار نزدیکى آنان به خداوند و کمال حقیقى باشد هیچ کس نمى‏تواند در مقایسه خود به دیگران به نتیجه‏اى قطعى برسد و خود یا دیگرى را برتر بداند؛ زیرا هر کس ممکن است به دلیلى در نزد خداوند مقامى داشته باشد و یا به لطف الهى عاقبتى خوشایند یابد و به مقامى در درگاه او نایل آید.

بنابراین هر دو داورى مذکور بر اساس معیار اصلى یعنى قرب به خداوند نادرست خواهد بود ولى بر اساس معیارهاى دیگر مى‏تواند مقایسه درستى باشد مثلا قدرت بدنى یا ذهنى افراد را مى‏توان اندازه‏گیرى کرد و یکى از دیگرى برتر دانست و یا عبادات افراد یعنى نمازگزاردن و روزه گرفتن آنها را برتر و کمتر دانست. اگر کسى در مقایسه اختلاف خود و دیگران به این نتیجه رسید که قوى‏تر یا عالم‏تر یا عابدتر است در صورتى که از معیار اصلى ارزش انسان‏ها غافل نباشد نمى‏تواند این برترى‏ها را موجب برترى حقیقى و نزدیکى بیشتر به خداوند به حساب آورد؛ زیرا تأثیر همه این‏ها به لطف خداست هر لحظه ممکن است این کمالات نابود شوند و یا به سبب ناسپاسى تأثیر خود را در کمال فرد از دست بدهند و موجب هلاکت او گردند. با اعتقاد به وابستگى این کمالات به خداوند عجب از میان مى‏رود و راه بر کبر و خودبرتر بینى بسته مى‏شود.

در نکوهش عجب از امام باقر(ع) روایت شده است:

من دخله العجب هلک؛ (340)

کسى که به عجب گرفتار شود هلاک مى‏شود.

و امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:

عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ (341)

خود پسندیدن آدمى یکى از حسودان خرد اوست.

و در نکوهش کبر پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

لا یدخل الجنة من کان فى قلبه مثقال حبة من خردل من کبر؛ (342)

کسى که در قلبش به قدر دانه خردل کبر باشد وارد بهشت نمى‏شود.

یکى از آثار کبر، تکبر است کسى که خود را برتر از دیگران مى‏داند به آنان بزرگى خواهد فروخت و از آنان انتظار بزرگداشت و خدمت خواهد داشت و گاه از مصاحبت و همراهى آنان پرهیز خواهد کرد این انتظار و این گونه اعمال تکبر نام دارد و رابطه فرد متکبر با دیگران را تخریب مى‏نماید.

تکبر به عنوان رفتارى خاص به دو علت پدید مى‏آید علت نخست احساس خطاى خود برتر بینى است. خطا بودن این احساس را بیان کردیم و گفتیم بر اساس معیار حقیقى ارزشمندى و بزرگى انسان، هیچ کس نمى‏تواند خود را از دیگران برتر بداند.

راه حل این نوع از تکبر دور کردن این داورى خطا از خود است. هر کس به توحید حقیقى باور داشته باشد، همه چیز را از خدا مى‏داند و به فقر و نادارى خود آگاه است و توجه به این فقر و نیازمندى، عجب و کبر را از میان مى‏برد و منشأ نابودى مى‏شود.

نوع دوم تکبر، نوعى رفتار دفاعى است. کسى که خود را ناچیز و حقیر مى‏شمارد از حقارت خود رنج مى‏برد و خواهان جبران آن است. یکى از راه‏هایى که او براى جبران حقارت خود در پیش مى‏گیرد بزرگى فروختن به دیگران است. چنین فردى گمان مى‏کند که اگر در برابر دیگران بزرگى کند، حقارت درونى او پوشیده خواهد ماند که البته این برخطاست.

امام صادق(ع) فرمودند:

ما من رجل تکبرا و تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه؛ (343)

هیچ کس بزرگى نفروشد و ستم نکند مگر به سبب حقارتى که در نفس خویش مى‏یابد.

انسان متکبر چاره کوچکى حقیقى خود را بزرگ نمودن خود مى‏داند و چون از آشکار شدن کوچکى خود مى‏هراسد با تکبر آن را مى‏پوشاند؛ ولى نتیجه کار خلاف انتظار اوست زیرا عمل او موجب آزردگى دیگران است و این آزردگى منشأ دورى گزیدن مردم از او و آشکارتر شدن ذات اوست.

امیرمؤمنان على(ع) فرمودند:

من تکبر على الناس ذل؛ (344)

کسى که بر مردم بزرگى فروشد خوار گردد.

مبارزه با این نوع از تکبر، با خودشناسى امکان‏پذیر است کسى که نعمت‏هاى وجود خود را از خداوند بداند و باور کند که خداوند راه کمال را بر او نبسته است، معتقد خواهد شد که با این نعمت‏ها مى‏تواند به قرب خداوند نایل شود و نعمتى که بتوان به وسیله آن به چنین مقصد بزرگى رسید هرگز کوچک نیست. چنین فردى به ابزار خود اهمیت مى‏دهد و آن را نگهدارى مى‏کند و از آن بهره بردارى کافى مى‏نماید؛ نه آن که ابزار خود را کوچک و بى‏ارزش بشمارد و از آن استفاده نکند.

امام صادق(ع) فرمودند:

ان اللَّه عزوجل فوض الى المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلا اما تسمع الله یقول: «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین» فالمؤمن یکون عزیزا و لا یکون ذلیلا، ثم قال: ان المؤمن اعز من الجبل، الجبل یستقل منه بالمعاول و المؤمن لا یستقل من دینه شى‏ء؛ (345)

خداوند همه امور مؤمن را به او واگذارده و به او وانگذارده تا ذلیل باشد. آیا نشنیده‏اى که خداوند مى‏فرماید: عزت از آن خدا و روسولش و مؤمنین است. پس مؤمن عزیز است و ذلیل نمى‏باشد. سپس فرمود: مؤمن از کوه محکم‏تر (عزیزتر) است، زیرا از کوه به کمک تیشه‏ها چیزى کاسته مى‏شود و از دین مؤمن چیزى کم نمى‏گردد.

از این روایت فهمیده مى‏شود که هر مؤمنى داراى استعداد و نیروى کافى براى اداره همه امور خود است و اگر چه این امور به امور آخرتى اختصاص ندارد ولى مطمئنا مهم‏ترین امر انسان مؤمن اهداف آخرتى اوست اگر هر مؤمنى دارایى‏ها و توانایى‏هاى خود را براى رسیدن به مقاصد نیکو کافى بداند هیچ گاه دچار ذلت و خود کم بینى نمى‏شود.

نوع اخیر از تکبر، چنان که گفتیم، ریشه در خود کوچک بینى دارد. بنابراین تکبر رفتارى نادرست است که در یکى از این دو صفت ریشه دارد: خود برتربینى و خود کوچک بینى. این دو منشأ تکبر را مى‏توان دو سوى یک حالت درونى دانست، یکى از این دو سو به جانب افراط است و دیگر در جانب تفریط، و حد میانه آن خودباورى و اعتماد به نفس است اعتماد به نفس و خود باورى حد درست خودشناسى است. کسى که خود را باور دارد. ویژگى‏هاى خلقت خود را کم مى‏شمارد و توانى‏هاى خود را براى رسیدن به مقصد کافى مى‏داند؛ یعنى اعتماد به نفس دارد و خود را در مقایسه با دیگران به قدر کافى توانا مى‏شناسد. قبلا در مبحث اخلاق الهى توضیح دادیم که میان اعتماد به نفس و توکل به خداوند هیچ گونه تنافى‏اى، نیست، زیرا اعتماد به نفس به معناى کافى دانستن نیروها و توانایى‏ها است که خداوند عطا فرموده است و لزوم توکل به معناى این است که نباید این توانایى‏ها را مستقل شمرد، بلکه باید تأثیر آنها را وابسته به اراده الهى دانست.

حسد

«حسد» مانع بزرگى در راه برقرارى رابطه صحیح با دیگران است حسد ناشى از شناخت نادرست خویشتن و دیگران است این نکته با توجه به معناى دقیق حسد روشن خواهد شد.

حسد آرزوى زوال نعمت‏هاى خداوند از برادر مسلمان است اگر کسى نعمتى را براى مسلمانى فراهم ببیند و از خدا بخواهد که مانند آن نعمت را به او هم عنایت کند. مى‏گویند او به حال آن مسلمان غبطه مى‏خورد ولى اگر آرزو کند که آن نعمت از آن مسلمان زایل شود حسد ورزیده است.

حسد یک احساس باطنى است که در اثر عقاید نادرست پدید مى‏آید. اگر کسى خود را بشناسد و غایت وجود خود را در یابد خواهد دانست که نعمت‏هایى که در اختیاراوست براى رسیدن به غایت زندگى انسان کافى است. همچنین اگر نسبت به مؤمنان خوش بین باشد و خیرخواهى براى آنان را به خود تلقین کرده باشد، دچار حسد نمى‏شود. حتى اگر احساس حسد به قلب او خطور کند با آن مبارزه خواهد کرد. بنابراین اگر چه حسد فعلى اختیارى نیست، اما مقدمات آن اختیارى است و اعمالى که پس از آن صورت مى‏گیرد نیز اختیارى است باید حسد و ریشه‏هاى آن را شناخت و راه مبارزه با آن را آموخت تا روابط انسان با دیگران، موجب رشد و قرب او به خداوند باشد.

حسد در قرآن و روایات بسیار نکوهش شده و آثار سوء آن یادآورى شده گردیده است:

ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق؛ (346)

بسیارى از اهل کتاب پس از این که حق بر ایشان آشکار شد از روى حسدى که در وجودشان بود آرزو مى‏کردند که شما را بعد از ایمانتان، کافر گردانند.

ام یحسدون الناس على ماءاتاهم اللَّه من فضله؛ (347)

بلکه به مردم براى آن چه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده حسد مى‏ورزند.

این دو آیه هر دو مربوط به اهل کتابند و نشان مى‏دهند که چگونه حسد موجب انکار حق و محرومیت از هدایت و رستگارى مى‏شود.

پیامبر اکرم(ص) نیز درباره آثار سوء حسد فرمودند:

الحسد یأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب؛ (348)

حسد اعمال نیک را مى‏سوزاند همان طور که آتش هیزم را مى‏سوزاند.

امام باقر(ع) در عبارتى مشابه فرمودند:

ان الحسد لیأکل الایمان کما تأکل النار الحطب؛ (349)

حسد ایمان را مى‏سوزاند همان طور که آتش هیزم را مى‏سوزاند.

امیرالمؤمنین(ع) حسد را انگیزه‏اى براى فرو رفتن در گناه معرفى فرمودند:

والحرص و الکبر والحسد دواع الى التقحم فى الذنوب؛ (350)

و آز و خودبینى و حسد موجب بى‏پروا افتادن در گناهان است.

ایشان در روایت دیگرى تأثیر سوء حسد بر جسم انسان را ذکر نموده‏اند:

صحة الجسد من قلة الحسد؛ (351)

اگر حسد اندک باشد بدن سالم است.

و در عبارت دیگرى بیان کرده‏اند که حسد منشأ عداوت و کینه توزى است:

و لا تکونوا کالمتکبر على ابن امه من غیر ما فضل جعله اللَّه فیه سوى ماالحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد؛ (352)

همچون متکبر (قابیل) مباشید که بر برادر خود تکبر نمود و خدا او را هیچ برترى نداده بود جز آن که او خود را بزرگ پنداشت چون حسد او را به دشمنى برادر واداشت.

همچنین در نهج‏البلاغه عباراتى درباره منشأ حسد وجود دارد. کسانى که از سرمایه‏هاى وجود خود غافلند و به ارزش آنها براى رسیدن به اهداف اصیل و ارزشمند نمى‏اندیشند خواهان زوال نعمت‏ها از دیگران مى‏شوند. یکى از آشکارترین نعمت‏هایى که خداوند به اکثر مردم و از جمله به حسودان ارزانى داشته، سلامتى است و حسود از این نعمت بزرگ و سرمایه گرانبها غافل است و کسانى را که مال و جاه دارند ولى از سلامتى بى‏بهره‏اند نمى‏بیند. آنان آرزو مى‏کنند اى کاش همه اموال و مقام‏هاى خود را مى‏دادند و سلامتى را مى‏یافتند، در حالى که حسود از این حقایق غافل است و این غفلت منشأ حسد ورزیدن او مى‏شود:

العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد؛ (353)

شگفت است از حسودان که از تندرستى تن خویش غافلند.

براى مبارزه با حسد کافى است به آثار سوء آن بر جسم و جان توجه شود. هر کس این آثار سوء را بشناسد و به بیهودگى حسد ورزیدن اندیشه کند، خواهد کوشید این احساس را از خود دور کند. براى دور کردن حسد از خویش باید به اصلاح عقاید و عاداتى پرداخت که راه را بر حسد مى‏گشایند. مهم‏ترین مانع حسد این است که معیار ارزشمندى و سودمندى نعمت‏ها را تأثیر آنها در رسیدن به هدف واقعى خلقت بدانیم و نیز باور کنیم که خداوند به همه بندگانش استعداد و امکان تکامل را بخشیده است. بسیارى از نعمت‏ها همچون مال و جاه براى صاحبان آن نعمت نیست، زیرا از مال و جاه خود براى تقرب به خداوند بهره نمى‏گیرند. اگر حسود احتمال دهد که مال و جاه براى او هم موجب دورى از خدا باشد، آن گاه بر صاحبان مال و جاه حسد نخواهد ورزید.

عواملى وجود دارد که امکان بروز حسد را تقویت مى‏کند: حقیر شمردن صاحبان نعمت، دشمنى با آنها، مال دوستى و جاه‏طلبى، احساس رقابت با صاحبان نعمت و... از این موارد است. در صورتى که عقیده خود درباره معیار ارزشمندى چیزها را اصلاح کنیم و از تکبر و بدخواهى نسبت به دیگران بپرهیزیم، مى‏توانیم حسد را از دل خود بیرون کنیم و عوامل تقویت کننده آن را نیز از خود دور نماییم.

دروغ

یکى از مهم‏ترین موانع سلامت روابط انسان با دیگران، دروغ گفتن است دروغ خبر دادن از امرى خلاف واقع است این خبر دادن مى‏تواند با سخن گفتن یا با رفتارى خاص صورت گیرد. بنابراین هر سخن و یا رفتارى که به انگیزه اخبار خلاف واقع به دیگران صورت گیرد، دروغ است. ممکن است به خدا یا بندگان خدا دروغ گفته شود. آن چه اینک مورد بحث قرار مى‏دهیم، دروغ به کسانى است که با آنها زندگى مى‏کنیم و در خانه، مدرسه، محیط کار و جامعه با آنها ارتباط داریم.

دروغگو

کسى که یک بار و یا گاهى مرتکب دروغ مى‏شود، دروغگو کذاب نیست؛ بلکه اگر دروغ گفتن به یک عادت بدل شود و کسى زشتى این گناه را از یاد ببرد و همواره دروغ بگوید، دروغگو کذاب خواهد بود. از امام صادق(ع) روایت شده است که از ایشان پرسیدند: آیا کسى که دروغ مى‏گوید دروغگو کذاب است؟ ایشان در پاسخ فرمودند:

ما من احد الا ان یکون ذلک منه و لکن المطبوع على الکذب؛ (354)

همه به دروغ گفتن مبتلا مى‏شود ولى کذاب کسى است که به دروغ گفتن عادت کرده است.

در واقع تکرار دروغ انسان را دروغگو کذاب مى‏سازد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

لا یزال العبد یکذب و یتحرى الکذب حتى یکتب عنداللَّه کذابا؛ (355)

بنده پیوسته دروغ مى‏گوید و قصد دروغ گفتن مى‏کند تا آن که در نزد خدا در جمله دروغگویان (کذاب) ثبت شود.

منشأ دروغ

دروغ گفتن و دروغگویى ریشه در حقارت نفس و سستى ایمان دارد. از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است:

لا یکذب الکاذب الا من مهانة نفسه؛ (356)

دروغگو دروغ نمى‏گوید مگر به سبب خوارى نفسش.

قرآن کریم دروغ گفتن را کار انسان‏هاى بى‏ایمان معرفى کرده است:

انما یفترى الکذب الذین لایؤمنون. (357)

پیامبر اکرم(ص) در روایتى فرمودند: مؤمن دروغ نمى‏گوید. سپس در تأیید این سخن خود آیه فوق را شاهد آوردند. (358)

از ایشان سؤال شد که آیا مؤمن ممکن است ترسو یا بخیل باشد فرمودند: آرى. سپس پرسیدند که آیا ممکن است دروغگو باشد؟ فرمودند: خیر. (359)

اما چرا حقارت نفس و ضعف ایمان موجب دروغ گفتن است؟ براى پاسخ به این سؤال مناسب است به انگیزه‏ها دروغ گفتن توجه کنیم. دروغگو یا براى جلب سود و لذت و یا براى دفع ضرر و خطر دروغ مى‏گوید. اگر کسى به خداوند ایمان داشته باشد و دیگران را در رساندن سود و زیان مستقل نداند، براى جلب توجه و رضایت دیگران، مرتکب دروغ نمى‏شود. بنابراین کسى که به انگیزه گریختن از زیانى و یا رسیدن به سودى به دیگرى دروغ مى‏گوید، گویى آن دیگرى را در رساندن سود و دور کردن زیان مستقل دانسته است، و اراده و قدرت او را در اراده و قدرت خداوند قرار داده است. ولى مؤمن همه اراده‏ها و قدرت‏ها را از خداوند مى‏داند و براى سود و زیان خود باخدا مخالفت نمى‏کند و کارى را که پروردگارش گناه دانسته است مرتکب نمى‏شود. مؤمن هیچ سودى را به قیمت مخالفت با خدا نمى‏خواهد، و از هیچ زیانى به شیوه‏اى که خدا نمى‏پسندد نمى‏گریزد و رضایت خدا را بر سود و زیان خود مقدم مى‏دارد.

امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:

الایمان ان تؤثر الصدق حیث یضرک على الکذب حیث ینفعک؛ (360)

ایمان آن است که راستى زیان آور را بر دروغ سودآور برگزینى.

دروغگو خود را در جلب سود و زیان ناتوان مى‏داند و براى جبران ناتوانى خود دروغ مى‏گوید. دروغگو توانایى‏هاى خداداد را براى رسیدن به منافع خود ناکافى مى‏داند و راه‏هایى را که خداوند مجاز کرده است. براى رسیدن به اهداف خود مناسب نمى‏شناسد. چنین فردى یا هدفى درست دارد و یا هدفى نادرست؛ اگر هدف او درست باشد، در واقع خود را ناتوان و حقیر مى‏شناسد؛ زیرا همه اهداف درست را مى‏توان از راه‏هاى شرعى به دست آورد. و اگر هدف او نادرست باشد، قدر و منزلت خویش را کمتر از آن چه خدا خواسته است مى‏داند که این نیز نوعى حقارت است.

آثار دروغ

دروغ بر روابط انسان با خدا، خود و دیگران اثر مى‏گذارد. دروغ از سویى با خروج موقت یا دایمى از دایره ایمان صورت مى‏گیرد و از سویى قلب انسان را تیره، و راه ایمان را بر او مى‏بندد. بنابراین رابطه انسان با خداوند در اثر دروغ تضعیف و تخریب مى‏شود.

امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:

لا یجد العبد طعم الایمان حتى یترک الکذب، هزله و جده؛ (361)

بنده طعم ایمان را نمى‏چشد تا آن که دروغ را خواه به شوخى یا جدى ترک کند.

و نیز فرموده‏اند:

جانبوا الکذب فانه مجانب للایمان. الصادق على شرف منجاة و کرامة و الکاذب على شفا مهواة و مهانه؛ (362)

از دروغ دورى گزینید که از ایمان به دور است. راستگو بر کنگره‏هاى رستگارى و بزرگوارى است و دروغگو بر پرتگاه مغاک و خوارى.

از امام باقر(ع) نیز روایت شده است که دروغ ویرانگر ایمان است:

ان الکذب هو خراب الایمان. (363)

بنابر مطالب گذشته، ایمان و دروغ رابطه‏اى متقابل دارند. از یک سو ایمان مانع دروغ است و از سوى دیگر دروغ ویرانگر ایمان است. تأثیر دروغ در ایمان، گاه به واسطه این است که دروغ مبدأ گناهان دیگر است.

از امام حسن عسکرى (ع) روایت شده است:

جعلت الخبائث فى بیت و جعل مفتاحها الکذب؛ (364)

همه بدى‏ها در خانه‏اى نهاده شد و کلید آن دروغ قرار داده شد.

کسى که دروغ مى‏گوید آسان‏ترین راه را براى رسیدن به اهداف خود انتخاب مى‏کند. آسانى ارتکاب این گناه راه را بر تکرار آن مى‏گشاید و با تکرار مخالفت با خدا، زشتى آن از نظر رفته و دروغگو از دروغ کوچک به دروغ بزرگ مبتلا مى‏شود.

از امام سجاد(ع) روایت کرده‏اند:

اتقوا الکذب الصغیر منه و الکبیر فى کل جد و هزل فان الرجل اذا کذب فى الصغیر اجترى على الکبیر؛ (365)

از کوچک و بزرگ دروغ خواه شوخى باشد یا جدى بپرهیزید؛ زیرا کسى که دروغ کوچک مى‏گوید بر دروغ بزرگ جرأت مى‏کند.

دروغ کوچک به دروغ بزرگ مبدل مى‏شود و رفته رفته باب گناهان دیگر گشوده مى‏شود. آسانى دروغ، زشتى گناه را مى‏برد و بنده در برابر خداوند جرأت سرپیچى مى‏یابد و جهنم را براى خود مى‏خرد.

پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

ایاکم و الکذب، فان الکذب یهدى الى الفجور، و الفجور یهدى الى النار؛ (366)

از دروغ بپرهیزید، زیرا دروغ به گناهکارى مى‏انجامد و گناهکارى به آتش.

دروغ علاوه بر تأثیرى که بر روابط انسان با خدا دارد، رابطه انسان با خود را نیز تخریب مى‏کند. انسان براى گفتن هر دروغى به دیگران قبلا به خود دروغ مى‏گوید. او تا زمانى که گناه و زشتى ان را مى‏شناسد مى‏داند که گناه، او را از رسیدن به کمال باز مى‏دارد. پس براى ارتکاب هر گناه دو راه وجود دارد: یا گمان کند کمال او چیزى است جز آن چه خداوند گفته است و یا آن که گناه و سرپیچى از فرمان خدا را مانع رسیدن به کمال نداند. هر انسان مؤمنى مى‏داند که این گمان‏ها باطل‏اند، پس اگر گرایش‏هاى غریزى وى را دعوت به گناه مى‏کند، فقط زمانى مى‏تواند به آن گرایش‏ها پاسخ مثبت دهد که دانایى خود را کنار بگذارد و به خود دروغ بگوید. مؤمن گناهکارى که به گناه بودن عمل خود آگاه است، پیش از گناه به خود دروغ مى‏گوید. دروغ گفتن به دیگران نیز همچون دیگر گناهان، با دروغ گفتن به خود همراه است و همچون دیگر گناهان رابطه انسان با خود را تخریب مى‏کند.

دروغ رابطه انسان با دیگران را نیز تخریب مى‏کند و اعتماد دیگران را از فرد سلب مى‏کند. نبودن اعتماد باعث مى‏شود همه روابطى که نیازمند اعتماد است از دروغگو گرفته شود. مردم با دروغگو معامله نمى‏کنند، به او امانت نمى‏سپارند و از او امانت نمى‏گیرند، به وعده‏هاى او بى‏اعتماد مى‏شوند و با او وصلت و رفاقت نمى‏کنند. شاید یکى از اسباب کم شدن روزى دروغگو، همین باشد؛ یعنى از دست رفتن روابط مناسب با دیگران، واسطه تنگى روزى دروغگو باشد.

پیامبر اکرم(ص) صلى الله علیه و آله و صلم فرمودند: «الکذب ینقص الرزق» (367)

پرسش‏ها

1 - کبر یعنى چه و ریشه‏هاى آن چیست؟

2 - فرق خودپسندى و کبر با اعتماد به نفس چیست؟

3 - چرا انسان به آفت عجب یا خودپسندى مبتلا مى‏گردد؟

4 - چه معارفى انسان را از عارضه کبر و خودپسندى نجات مى‏دهد؟

5 - چرا کثرت اعمال و امکانات نمى‏تواند ملاک برترى انسان‏ها بر یکدیگر قرار گیرد؟

6 - آیا انسان با امکانات و سرمایه کم هم مى‏تواند در راه خدا قدم بردارد و رشد کند؟

7 - حسد را تعریف کرده و ریشه‏هاى آن را بیان نمایید؟

8 - برخى از آثار حسد را بنویسید؟

9 - حسادت انسان چگونه درمان مى‏شود؟

10 - دروغ به چه معنایى مى‏باشد و کذاب کیست؟

11 - ریشه‏هاى دروغگویى چیست؟

12 - چرا حقارت نفس و ضعف ایمان موجب دروغ گفتن است؟

13 - چرا در روایات معصومین دروغ کلید همه بدى‏ها معرفى گردیده است؟

14 - برخى از آثار کذب را بیان کنید؟

(340) - جامع السعادات، ج 1، ص 360.

(341) - نهج‏البلاغه، قصار الحکم 212.

(342) - جامع السعادات، ج 1، ص 382.

(343) - اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الکبر، حدیث 17.

(344) - تحف العقول، ص 88.

(345) - اصول کافى، ج 5، کتاب الجهاد، باب کراهة التعرض لما لا یطیق، حدیث 1.

(346) - بقره، 109.

(347) - نساء، 54.

(348) - جامع السعادات، ج 2، ص 200.

(349) - اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان والکفر، باب الحسد، حدیث 1.

(350) - نهج‏البلاغه، قصار الحکم، 371.

(351) - همان، قصار الحکم، 256.

(352) - همان، الخطبه 192.

(353) - نهج‏البلاغه، قصارالحکم، 255.

(354) - اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الکذب.

(355) - المحجة البیضاء، ج 25، ص 239.

(356) - بحارالانوار، ج 72، ص 262.

(357) - نحل، 105.

(358) - المحجة البیضاء، ج 5، ص 241.

(359) - جامع السعادات، ج 2، ص 232.

(360) - نهج‏البلاغه، قصار الحکم، 458.

(361) - جامع السعادات، ج 2، ص 333.

(362) - نهج‏البلاغه، الخطبه 86.

(363) - اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الکذب.

(364) - جامع السعادات، ج 2، ص 233.

(365) - همان.          

(366) - همان، ص 331.

(367) - همان، ص 332.

أموزه های بنیادین علم ا خلاق ج 2 -ص209